کد مطلب:235291 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:228

کرامت 11
دعبل بن علی خزاعی، شاعر مخصوص زمان حضرت رضا علیه السلام گفت: وقتی قصیده تائیه ام - كه بیت زیر یكی از ابیات آن است - برای حضرت رضا علیه السلام خواندم:



مدارس ایات خلت من تلاوة

و منزل وحی مقفر العرصات



آن خانه ها، جایگاه تدریس آیاتی چند بود كه اهل بیت رسالت در آنها تفسیر آیات می فرمودند؛ و اكنون به سبب جور مخالفان، از تلاوت قرآن خالی شده است زیرا جای تفسیر آن، محل نزول وحی الهی بود و اكنون عرصه های آن از عبادت و هدایت خالی و بیابان و ویران شده است.

همینكه به ابیات زیر رسیدم؛



خروج امام لا محالة واقع

یقوم علی اسم الله بالبركات



یمیز فینا كل حق و باطل

و یجزی علی النعماء و النقمات



ترجمه: آنچه امید می دارم، ظهور امامی است كه البته ظهور خواهد كرد و با نام خدا و یاری او و با بركتهای بسیار به امامت قیام خواهد كرد و هر حق و باطلی را تمیز و مردم را به نیك و بد، پاداش و كیفر خواهد داد.

دعبل گفت: چون این دو بیت را خواندم؛ حضرت رضا علیه السلام بسیار گریست. بعدا سر بلند كرد، فرمود:

ای خزاعی! روح القدس، این دو بیت را به زبان تو انداخته است؛ آیا می دانی آن امام كیست؟ گفتم: نه. مولای من! جز اینكه شینده ام امامی از خاندان شما



[ صفحه 143]



خروج خواهد كرد و دنیا را از فساد، پاك و پر از عدل و داد خواهی نمود. فرمود:

الأمام بعدی محمد ابنی و بعد محمد ابنه علی و بعد علی ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فی غیبته.

بعد از من پسرم، محمد، امام است و بعد از او پسرش علی. و پس از علی پسرش، امام حسن عسگری علیه السلام و بعد از او پسرش، حجت منتظر علیه السلام كه ظهورش حتمی و قطعی است.

گرچه بیش از یك روز از دنیا باقی نمانده باشد؛ خداوند، همان یك روز را آن قدر، طولانی خواهد كرد تا آن امام ظهور و دنیا را پر از عدل و داد كند. با اینكه پر از ظلم و جور شده باشد.

و اما متی؟ ولی چه وقت ظهور خواهد كرد؟ تعیین وقت آن، اكنون ممكن نیست.

پدرم از آباء گرامی خود، از علی علیه السلام نقل می كند.

كه از رسول اكرم صلی الله علیه و اله پرسیدند: چه وقت «قائم»، از فرزندان شما، ظهور خواهد كرد؟ فرمود: مثل او مثل روز قیامت است كه فقط خدای تعالی وقت آن را می داند؛ ناگهان، برای شما آشكار خواهد شد.

بنابر روایتی كه در عیون اخبار الرضا نقل می شود [1] وقتی كه دعبل بیت زیر را خواند:



أری فیئهم فی غیرهم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات



می بینیم كه حقوق ایشان از خمس و غنایم و آنفال [2] و غیر آن كه مال امام و خویشان اوست؛ در میان دیگران قسمت می شود و دستهای ایشان از حق خودشان خالی است. باز آن حضرت گریست (گریستن آن حضرت، برای گمراهی خلق و



[ صفحه 144]



تعطیل احكام الهی و پریشانی سادات بود؛ نه از برای دنیا؛ زیرا كه همه ی دنیا در نزد ایشان، به قدر پر پشه ای اعتبار نداشت.

احتمالا این بیت اشاره به عصر روز عاشورا است كه اموال اهل بیت رسالت را می دزدیدند و غارت می كردند و دست آنها از باز پس گیری اموال و وسائلشان كوتاه بود.

امام فرمود: ای خزاعی! راست گفتی. زمانی كه دعبل بیت زیر را خواند:



اذا وترو امدوا الی و اتریهم

اكفا عن الاوتار منقبضات



زمانی كه به خاندان رسول اكرم صلی الله علیه و اله ظلم شود یا از آنان شهید گردند و یا حقی از آنان بربایند، ایشان دیگر برگرفتن خونبها و دیه قادر نیستند؛ بلكه دستهای نحیف و لاغر خود را با ناتوانی به سوی رباینده ی حق و كشنده ی خود دراز می كنند و نمی توانند از آنان انتقام بگیرند.

امام علیه السلام از روی ناراحتی دستهای مبارك خود را گردانید (بر هم فشرد) و فرمود: بلی. و الله دستهای ما از گرفتن عوض جنایتهایی كه بر ماه شده و می شود كوتاه است.

زمانی كه دعبل به بیت زیر رسید:



لقد خفت فی الدنیا و ایام سعیها

و انی لارجوا الأمن بعد وفاتی



سوگند می خورم بتحقیق، در دنیا و روزهای پر تلاش آن، از دشمنان در هراس بودم؛ به درستی كه امیدوارم، به بركت شفاعت پیشوایان دین، از خوف عذاب الهی - بعد از وفات - ایمن باشم.

آن حضرت فرمود: ای دعبل! خدا تو را در روز قیامت ایمن گرداند!

زمانی كه دعبل به بیت زیر رسید:



و قبر ببغداد لنفس زكیه

تضمنها الرحمن فی الغرفات



در بغداد قبر رادمرد و نفس پاكیزه ای است كه خداوند آن را در غرفه های



[ صفحه 145]



بهشت با رحمت خود جای داده است.

(اشاره به قبر موسی بن جعفر علیه السلام است)

آن حضرت فرمود: ای دعبل! می خواهی بعد از این بیت، دو بیت دیگر به پیوندم تا قصیده ات كامل شود؟

عرض كرد: بلی، یابن رسول الله علیه السلام فرمود:



و قبر بطوس یالها من مصیبة

الحت علی الاحشاء بالزفرات



الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الغم و الكربات



و قبری در توس خواهد بود كه چه مصیبتها بر آن وارد می شود.

كه پیوسته آتش حسرت در درون می افزود، آتشی كه تا روز حشر شعله می كشد؛ تا خداوند روزی، قائم آل محمد علیه السلام را برانگیزد كه غبار غم و اندوه را از دل ما دوستدارانش، بزداید. اللهم عجل فرجه الشریف.

دعبل گفت: آقا! آنجا قبر كیست؟

قال علیه السلام: قبری و لا تنقضی الایام و اللیالی حتی یصیر طوس مختلف شیعتی و زواری الافمن زارنی فی غربتی بطوس كان معی فی درجتی یوم القیامة مغفورا له.

فرمود: قبر من است و روزها و شبها به پایان نخواهد آمد؛ مگر آنكه شهر توس محل رفت و آمد پیروان و زائران من گردد: به درستی كه هر كه در شهر توس و غربت من مرا زیارت كند، روز قیامت با من در درجه ی من باشد و گناهانش آمرزیده شود.

آن گاه علی بن موسی الرضا علیه السلام - از جای خود حركت كرد و به دعبل فرمود: همینجا باش! داخل اندرون شد؛ پس از ساعتی، غلامی صد دینار مسكوك به نام خود حضرت، برایش آورد و گفت:

آقا می فرمایند: برای مخارجت نگه دار. دعبل گفت:



[ صفحه 146]



به خدا قسم! این قصیده را به طمع صله گرفتن نسروده ام؛ كیسه را بازگردانید و در خواست كرد تا در صورت امكان. آن حضرت یكی از جامه های خود را برای تبرك جستن به او مرحمت فرمایند.

امام علیه السلام - كیسه پول را به یك جبه ی خز، برای او فرستاد و فرمود: به این پول نیاز خواهی داشت؛ دیگر برمگردان.

دعبل كیسه و جبه را گرفت و همراه قافله ای از مرو خارج شد همینكه چند منزل راه پیمودند، راهزنان سر راه بر آنان گرفتند و تمام اموال آنها را گرفته و شانه هایشان را هم بستند.

زمانی كه اموال را تقسیم می كردند، یكی از راهزنان بیت زیر از قصیده ی دعبل را به عنوان مثال با خود می خواند.



أری فیئهم فی غیرهم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات



می بینم حقوق ایشان از خمس و غنایم و غیر آن، كه مال امام و خویشان و نزدیكان اوست، در میان غیر ایشان قسمت می شود و دستهای ایشان از حقشان خالی است. دعبل شنید و پرسید؛ این شعر، از كیست؟

گفتند؛ متعلق به مردی از قبیله ی خزاعة است كه او را دعبل بن علی می نامند.

گفت: دعبل، سراینده ی این قصیده، منم. رئیس دزدان كه بالای تل، نماز می خواند؛ از دوستان و محبان اهل بیت پیامبر اكرم علیه السلام بود.

یكی از راهزنان، حضور دعبل را در میان كاروانیان، به رئیس خود خبر داد. رئیس، خود، نزد دعبل آمد و گفت: دعبل، تویی؟ گفت: آری. رئیس گفت: قصیده ات را بخوان.

پس از خواندن آن، دستور داد، شانه هایش را باز كردند سپس دستور داد شانه های تمام اهل قافله را بگشایند و هرچه از آنها گرفته بودند به بركت وجود و



[ صفحه 147]



حضور دعبل به آنان بازگردانند.

دعبل به قم رفت؛ اهل قم از او خواستند تا قصیده اش را برای آنان بخواند. دعبل گفت: همه در مسجد جامع، جمع شوید تا برای شما بخوانم.

پس از اجتماع مردم، قصیده اش را خواند؛ و مردم هدایای بسیاری به او دادند. ضمنا زمانی كه جریان جبه ی آن حضرت را شنیدند از او درخواست كردند تا آن جبه را به هزار دینار سرخ به آنان بفروشد، نپذیرفت.

گفتند: مقداری از آن را به هزار دینار بفروش باز قبول نكرد. و از قم خارج شد.

همینكه از شهر دور شد، چند تن از جوانان عرب سر راه بر او گرفتند و جبه را بزور از دستش بیرون آوردند.

دعبل به قم بازگشت؛ و درخواست كرد تا آن جبه را به او بازگردانند؛ گفتند محال است كه جبه را بازگردانیم؛ ولی می توانی هزار دینار از ما بگیری.

دعبل نپذیرفت؛ درخواست كرد، مقداری از آن جبه را به او برگردانند آنان پذیرفتند و مقداری از جبه و بقیه ی پولش را به او دادند.

وقتی كه دعبل به وطن خود بازگشت دید كه دزدان خانه اش را خالی كرده اند؛ ناچار دینارهای مسكوك به نام حضرت رضا علیه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرك فروخت و در مقابل هر دینار. صد درهم گرفت و دارای ده هزار درهم شد؛ آن گاه سخن امام علیه السلام به یادش آمد كه فرموده بود: به این دینارها نیاز خواهی داشت.

دخترش - كه خیلی به آن علاقه داشت - به چشم درد عجیبی مبتلا شد؛ او را نزد چند طبیب برد و همه پس از معاینه گفتند: چشم راستش قابل علاج نیست و از بینایی افتاده؛ ولی درباره ی چشم چپش می كوشیم و امیدواریم؛ بر اثر معالجه بهبود



[ صفحه 148]



یابد.

دعبل از این جریان ناراحت بود و پیوسته بر ابتلای فرزندش به چشم درد، اشك می ریخت؛ ناگهان، به خاطر آورد كه مقداری از جبه ی آن حضرت را از دزدان باز پس گرفته است؛ نزد اوست؛ در شب بقیه ی آن جبه را بر روی چشمان دخترش بست.

بامدادان كه دخترك از خواب بیدار شد و بقیه ی جبه را از روی چشمانش باز كرد، چشمان دخترش را به بركت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام سالم و بهتر از اول دید. [3] .


[1] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 632.

[2] غنائم.

[3] بحار، ج 49، ص 246، بقيه ي اشعار دعبل كه در آنجا نقل شده بيش از هفتاد بيت است.